مصاحبۀ کننده: داکتر سید اکبر زیوری
نکته: این مصاحبه بهطور فشرده در جریان سفر مارشال محمدقسیم فهیم به لندن، در حالی صورت گرفت که برنامههای او زیاد بود و زمان اندک؛ در تنها فرصتیکه بهطور غیرمنتظره در موتر حاملاش، در آخرین روز سفر به لندن دست داد، انجام شد.
-با وجودیکه یادآوری خاطرات تلخ، مطمئناً برای جناب عالی ناگوار و سخت است، اما برای مزید معلومات هموطنان گرامی، خواهشمندم احساس شخصی خود را در لحظات شنیدن خبر شهادت احمدشاه مسعود، بیان کرده، توضیح بفرمایید که در آن لحظات در کدام موقعیت قرار داشتید و چه اتفاقی افتاد؟ در ضمن بفرمایید که چهگونه در رهبری نیروهای نظامی و پیشبرد کارها، موفق شدید و در این راه احیاناً به چه مشکلاتی بر خوردید؟
ساعت 12:45 دقیقۀ چاشت در روز شهادت احمدشاه مسعود، در قرارگاه مرکزی خود در کلفگان بودم و دشمن برنامۀ عملیات داشت. جبهۀ ما به دو بخش تقسیم شده بود؛ جبهۀ ماورای کوکچه را احمدشاه مسعود بر عهده داشت و مسؤل جبهۀ کلفگان وفرخار من بودم. من در خط اول بودم و با علمای کشم و بدخشان جلسه داشتم. در اثنای جلسه ، زنگ تلفون به صدا در آمد. چون «مسؤل ارتباطات تلفونی» نبود، خودم جواب دادم. پشت خط تلفون انجینیر عارف سروری بود که گفت: «در اتاق آمر صاحب انفجار رخ داده و وضع خالد خراب است، اکنون در شفاخانه میباشد». انجینیر عارف گفت که در میدان هوایی، از چرخبال برایت زنگ زده ام. من موضوع را فهمیدم و گفتم که عاجل برایم چرخبال بفرست. علماییکه در جلسه بودند را به شکل عادی مرخص کردم تا متوجه چیزی نشوند. بعد از نیم ساعت، چرخبال نزد من رسید. در طول این نیم ساعتیکه در انتظار آمدن چرخبال بودم، تصمیم گرفتم که اگر احمدشاه مسعود شهید هم شده باشد، من نباید تابع احساسات و عواطف خود شوم. هرچند که حادثۀ مذکور، برایم بسیار تکان دهنده بود، اما در این مورد دو انتخاب داشتم که تصمیم مردانه بگیرم یا جبونانه. اگر تصمیم جبونانه بگیرم باید خودم را بیخبر جلوه دهم، اگر تصمیم مردانه بگیرم باید مسؤلیتها را بر عهده بگیرم، اما اراده کردم که تصمیم مردانه بگیرم تا جبهه نباید شکست بخورد. حتی اگر جبهه به بدخشان و تنگی پنجشیر هم برسد، باید این مسئولیت را مردانه به دوش بگیرم، حتی اگر شکست هم در پی داشته باشد.
نُه مورد را یادداشت کردم تا بعداً که به ساحه میروم، تابع احساسات و عواطف خود نشوم. اول قوماندانهای جبهه را به تعجیل خواستم و گفتم که من عاجل میروم؛ به داکتر قدمشاه -یکی از قوماندانهای منطقه- گفتم که شهادتت را ببینم اما جبهه شکست نکند. دوم، اگر چنین واقعهیی-شهادت احمدشاه مسعود- صورت گرفته باشد، باید حتماً موضوع مخفی نگهداشته شود، زیرا در صورت برملا شدن، یک شوک عمومی در روحیۀ مقاومتگران به بار میاورد، به خاطر اینکه احمدشاه مسعود شخصاً در جبهات، روحیه بود.
ترتیبات انتقال پیکر احمدشاه مسعود به پنجشیر را نیز باید مد نظر میداشتم، زیرا او به تکرار وصیت کرده بود که اگر در هر جایی از وطن شهید شوم، باید در پنجشیر دفن گردم. بههر حال نُه مورد را پیش خود یادداشت کردم که عمدهترین مسئله، مخفی نگهداشتن قضیۀ شهادت احمدشاه مسعود بود که باید در آن بسیار دقت میشد. بعد از آمدن چرخبال بهطرف خواجه بهاءالدین رفته و زمانیکه پایین شدم، دیدم که افراد وارخطا ایستاده اند. از شفاخانۀ فرخار در تاجکستان، صالحمحمد ریگستانی تماس تلفونی گرفت که احمدشاه مسعود زنده است. من با قوماندان گدا و انجینیر عارف به تاجکستان رفتم، صالحمحمد ریگستانی در بیرون شفاخانه ایستاده بود، تا آنزمان هم فکر میکردم که احمدشاه مسعود زخمی شده و زنده است. وقتی دروازه را باز کردم، متوجه شدم که شستهای او بسته است و قطیفهیی بر رویش گذاشته اند. من در همان لحظه یک مکث کرده و به جسد بیجان احمدشاه مسعود گفتم که نیامده بودم تا ترا به این وضعیت ببینم. در آنجا قوماندان گدا محمد خالد، عبدالودود، انجینیر محمدعارف سروری، جمشید و دو نفر کوماندو-عَلمخان و شخص دیگری- هم بودند. ریگستانی صدا کرد که فهیم صاحب! احمدشاه مسعود رفت، خودت سنگرش را نگه میکنی یا نه؟ من گفتم که از گذشتهها تعهد داشتیم که هر کدام از ما نبود، دیگرش سنگر را نگه دارد. ریگستانی گفت که کار را طبق سنت صحابۀ پیغمبر میکنیم؛ پیش از دفن پیغمبر، به کس دیگری بیعت کردند ولو که تعداد معدودی هم بودند. من قوماندان گدا را پیشنهاد کردم، اما او گفت که در زمان حیات احمدشاه مسعود هم تو مسئولیت جبهۀ او را بهدوش داشتی و حالا هم تو باید این مسئولیت را بگیری که در نتیجه، برای من دعا و تعهد کردند. بعد از تعهد آنها، گفتم که اکنون من آمر رسمی و شرعی شما شدم، باید قوماندۀ مرا بپذیرید و برای جلوگیری از ایجاد شوک عمومی قضیه را مخفی نگه داریم. بعداً برادران را به دو گروه تقسیم کردم که من با قوماندان گدا و دو نفر دیگر به جبهه آمدیم، صالح محمد ریگستانی و ودود وظیفۀ مخفی نگهداشتن خبر شهادت و جنازۀ احمدشاه مسعود را به دوش گرفتند. به قوماندانهای خواجه بهاءالدین تلفونی تماس گرفتم که پروگرام هارا ترتیب و تنظیم کنیم و به مسئولین در سراسر افغانستان خودم شخصاً از طریق تلفون صحبت کردم، از جمله اسماعیلخان، داکتر ابراهیم در ولایت غور، داکتر عبدالله، حاجی عبدالقدیر، جنرال عبدالرشید دوستم، کریم خلیلی و…، بودند. از بین افراد مذکور داکتر عبدالله و جنرال دوستم اصل مطلب را فهمیدند. دوستم نیم ساعت بعد تماس تلفونی گرفته و گفت که ما همانطوریکه از احمدشاه مسعود اطاعت میکردیم، از شما هم اطاعت میکنیم. من استاد برهانالدین ربانی را هم در جریان قرار دادم و در آن لحظات حساس و دردناک، تمام فکر و هوش من معطوف این بود که جبهۀ مقاومت برهم نخورد.
دشمن از قضیه آگاه بود، در مخابرههایشان از این مطلب یاد میشد. حملات خود را در جبهۀ شمالی-دو سرکۀ بگرام-و تخار شروع کردند، اما نیروهای ما مسلسل مقاومت میکردند، در حالیکه طالبان به حد اعظمی فشار خود را آوردند. برادران مقاومتگر ما واقعاً مردانهگی کردند که حتی برای من هم یک نقطۀ عطف بود. من همیشه در نبود احمدشاه مسعود فرماندهی میکردم، اما این بار شدت مقاومت و انگیرۀ مقاومتگران برای من جالب توجه بود، تا اینکه 52 ساعت بعد، حادثۀ حمله به برجهای تجارت جهانی در امریکا اتفاق افتاد. طالبها و القاعده قویتر فشار خود را در حمله کردن، ادامه دادند تا بهطرف بدخشان وماورای کوکچه پیشروی کنند، ولی ما شدیداً مقاومت کردیم و حتی تعرضات خود را برخلاف انتظار طالبان شروع کردیم. باوجود اینکه احمدشاه مسعود در همان مراحل اولیۀ انفجار شهید شده بود، ولی ما در رسانهها انکار کردیم. سه-چهار روز بعد از حادثۀ نیویارک، روحیه تغییر کرد، آمادهگی عمومی و شرایط برای پذیرش اصل موضوع مساعد گردید. احمدضیاء را از بیرون کشور خواستم، حتی هابیل که دستیار و مسؤل ارتباطات تلفونی من بود نمیفهمید که احمدشاه مسعود شهید شده است و از روان و روحیۀ من هم به این مسئله پی نمیبرد. بعد از چند روزی، قوماندانهای تخار را جمع کرده و خبر شهادت احمدشاه مسعود را به آنها دادم. هیأتی تعیین کردیم که شامل استاد برهانالدین ربانی، بسمالله محمدی، داکتر عبدالله عبدالله و تعدادی از برادران دیگر میشد، به پنجشیر رفتند. شبهنگام ترتیبات غسل، تکفین و بهخاکسپاری پیکر مسعود شهید را دادیم. توسط چرخبال جسد مطهر مسعود شهید را به پنجشیر انتقال دادیم و زمانیکه چرخبال در نزدیک خانهاش به زمین نشست، من خطاب به مسعود شهید کرده و گفتم که مسؤلیت خود را ادا کردم و ترا پیش قوم و مردمت آوردم. مردم را در پنجشیر دیدم که لباس سیاه به تن کرده بودند در آنوقت احساس کردم که چه حادثه و فاجعۀ عظیمی رخ داده است.
بعد از این مرحله بود که به ارزیابی دوبارۀ موقعیت کلی سیاسی پرداختم و به این نتیجه رسیدم که از این به بعد، باید تصمیمهای بسیار عمدهیی را اتخاذ کنم که نیازمند جرئت و ارادۀ زیادی است که شامل تصمیمهای ذیل میشود:
اولاً تقاضای مذاکرۀ نیروهای بینالمللی را میپذیریم، یعنی همکاری جامعۀ بینالمللی در مبارزه علیه تروریسم را قبول میکنیم.
دوماً خود را برای یک حرکت سیاسی آماده میسازیم، ائتلاف جبهۀ متحد یک ائتلاف نظامی است که باید پایهییرا بسازیم که جنبۀ سیاسی داشته باشد. این موضوع را با استاد ربانی در میان گذاشتم، ولی او درین زمینه ملاحظاتی داشت تا اینکه خودم کار را شروع کردم. امریکاییها اولین مذاکره را با من داشتند، به آنها گفتم که ما از مدتها به اینسو با طالبان و القاعده درگیر جنگ و مقابله بودیم، شما چه باشید ویا نباشید ما به نبرد خود ادامه میدهیم. در این مذاکره داکتر عبدالله عبدالله، امرالله صالح و انجینیر عارف سروری هم شامل بودند و من همۀ این دستآوردها را مرهون چند چیز ذیل میدانم:
-جبهۀ ما نظام و قوای منظم خود را داشت که اردوی ترتیب شده، جبهات قوی و سازماندهی واحد داشتیم.
-تصمیم جرئتمندانه و آگاهانۀ ما بود که بر اساس آن حرکت کردیم.
-ما با همه امکانات، در تشویق جامعۀ جهانی به سرکوبی طالبان و ترورسیم کار کردیم.
-همانطوریکه احمدشاه مسعود بارها میگفت که اگر دوباره زمینه برای ما فراهم شود، حکومت همهشمول میسازیم، بنا برین از استاد برهانالدین ربانی خواهش کردیم تا آمادۀ انتقال قدرت گردد، البته او در اول ملاحظاتی داشت و دراین زمنیه مشکلاتی هم پیش شد.
-شما شخصیت مسعود بزرگ را چهگونه ارزیابی میکنید؟ و بهعنوان کسیکه همیشه در سنگرهای داغ در کنار او قرار داشتید، برجستهترین صفات او کدامها بودند؟ در ضمن تعریف جناب عالی از راه مسعود چیست؟ و آیا تداوم راه مسعود، فقط از طریق وظایف دولتی میسر است؟ و یا فکر میکنید که اگر کدام تشکل سیاسی-اجتماعی متعهد به این راه، در عمق جامعه هم به وجود آید، مؤثر تر خواهد بود؟
بهطور کلی تحلیل از وجود احمدشاه مسعود عزیز این است که یک شخصیت معجزهای و کیفی بود. شخصیتیکه خود ساخته بود، بسیار پیچیده و چندلایه بوده که در جریان حوادث روزگار او را پرورده بود. از آب و آتش روزگار، آبدیده، شده بود و در بعد عرفانی انسان کامل شده بود. مسعود یک نویسندۀ زبردست نبود که از او آثاری برجا مانده باشد، ولی کسی او و راه او را خوبتر درک کرده میتواند که همواره با او مخصوصاً در لحظات تصمیمگیری بوده باشد، تا ظرایف، عمق، درک و برداشتهای سیاسی ویرا فهمیده باشد. مسعود یک موج و یک حرکت بود که این حرکت، هنوزهم دوام دارد. فقط رسالت و مسؤلیت خودش تمام شده است و این مسؤلیت بر دوش روندهگان راهش سنگینتر از دیروز میباشد. مسعود یک حرکت عالی انسانی بود که درک آن برای بسیاری از افراد سخت و مشکل است. با تقوا، با عزم، با اراده و مهذب بود که یکی از خصوصیات برجسته او، تهذیباش بود. در طی مدت 23 سال که از مبارزۀ مشترک ما میگذرد، حتی یک حرکت خلاف انسانی از وی سر نزد. مسعود یک مسلمان بسیار خوب بود که شاخص اصلی او مسلمان بودن و مجاهد بودنش میباشد. مسعود میخواست وطنش آزاد و مستقل کردد، ولی در عینحال میخواست کشورش یک نظام اسلامی و یک موقعییت اسلامی نیز داشته باشد. مسعود همگام با حرکت دنیا، با درنظرداشت اخلاق اسلامی و فرهنگ افغانی، موافق بود. دوام راه مسعود را در جریان حرکت و زندهگی مردم افغانستان میدانم. ما نباید این حرکت را فقط در قالبهای تنگ دولت و یا در چوکات یک حرکت خشک سیاسی خلاصه کنیم. ما باید هم در جریان کار دولتی، مسعود و مسعودی بودن را ثابت بسازیم و هم در تشکل سیاسی و از آن بالاتر در زندهگی خود، مسعودوار زندهگی کنیم. تشکل سیاسی، راه مسعود را در متن جامعه تعمیق میبخشد و در عینحال یک پشتوانۀ مطمئن برای دولت نیز میباشد و برعکس، دولت ملی در افغانستان هم میتواند همیشه مشوق، حامی و تکیهگاه این تشکل باشد که این نهضت باید به یک حرکت قشری و گروهی تبدیل نشود.
در مورد نهضت، میخواهم بگویم که خودم آنرا به وجود آوردهام و باید یک حرکت فراگیر باشد و در بارۀ رهبری آن، من بهعنوان وارث احمدشاه مسعود، کلان مردم و قوم خود، تنگنظری ندارم. بخش سیاسی را یک برادر کار کند و سایر بخشهارا برادران دیگر، برای من مشوره دادن کفایت میکند. سابقۀ کار ی حزبی و تشکیلاتی را از سالها قبل داشته ام؛ با انجینیر حبیبالرحمن شهید از جمله اعضای مؤسس نهضت جوانان مسلمان بودم و با احمدشاه مسعود هم از گذشتههای دور آشنا بودهام، اما مسائل حزبی با وضعیت افغانستان سازگاری چندانی ندارد. سطح فرهنگ در افغانستان در حدی نیستکه حزبها و تشکیلات روشنفکری بتوانند نقش مؤثر داشته باشند، بلکه یک روش مزج شده و خمیر شده میتواند کارایی داشته باشد. با پرنسیبهای حزبی بین خود و با استفاده از ظرفیتهای ملی و عنعنوی بین مردم خود، میتوانیم مؤثرتر حرکت کنیم. تجربههای تاریخی معاصر از زمان امیر دوستمحمدخان به بعد نشان داده است که به علت عمق زیاد و ریشهدار شیوههای قبیلهای در این کشور عقبمانده، هرگونه حرکتهای روشنفکرانه در صحنۀ عمل به حرکتهای قومی و منطقهای تبدیل شده است که از جمله خلق و پرچم هم در آخر جنبۀ قومی بیشتری گرفتند. بنابراین با یک حرکت روشنفکرانۀ محض، نمیتوان افغانستان را بهسوی ترقی برد، بلکه حرکتهای ترکیبیکه عناصر عنعنوی و ملی هم در آن شامل باشند، چانس و موفقعیت بیشتری دارند.
-به نظر جنابعالی با سقوط طالبان چه اندازهیی از راه مسعود طی شده است؟ و برای تداوم راه مسعود بزرگ، چه طرحهای مشخصی را در عرصههای سیاسی و اجتماعی، عملی و قابل اجرا میدانید؟
مسعود در ارتباط به راه ملی خود چنین طرحهایی داشت :
- طالبان و القاعده شکست بخورند و آزادی افغانستان دوباره بهدست آید.
- افغانستان از تجرید سیاسی خارج شود.
- برای تحکیم وحدت ملی، یک دولت و ادارۀ ملی به وجود آید.
- دولت ملی باید از لحاظ ساختار اداری، سالم و کار آمد باشد تا بتواند مشکلات زندهگی مردم افغانستان را حل کرده و یک حیات ملی آبرومند و مرفه را برای مردم ما به ارمغان آورد.
- در نهایت، رفتن بهطرف یک جامعۀ آزاد و استقرار دموکراسی از طریق انتخابات میباشد. روش اجرای این هدف از نظر احمدشاه مسعود شهید، تشکیل یک ادارۀمؤقت بود که زمینه را برای تدویر لویهجرگه فراهم نماید. لویه جرگه باید قانون اساسی را تصویب کند تا از بستر قانون اساسی تصویبشده در جرگۀ مذکور، یک نظام انتخاباتی با برگزاری انتخابات آزادِ مردم، بهوجود آید. آنوقت استکه مسئولیت ما ختم میشود. 6. همانطوریکه احمدشاه مسعود گفته بود: وقتی یک حکومت انتخابی توسط مردم افغانستان بهوجود بیاید، آنوقت ما هم سلاح خود را تسلیم میکنیم. پس بهطور خلاصه تحکیم دولت، ایجاد ثبات، تداوم استقلال، تشکیل اردوی ملی واحد، تصویب قانون اساسی، زمینهسازی برای انتخابات آزاد و نهایتاً برگزاری انتخابات میباشد.
- بعد از انتخابات، مردم افغانستان خودشان سرنوشت خود را تعیین میکنند و پیروان مسعود هم در کنار سایر مردم افغانستان و مثل همۀ هم وطنان کار و زنده گی خود را پیش میبرند.
-در مبارزۀ سهمرحلهای شما علیه کمونیستها و شورویها، پاکستان- گلبدین، طالبان و القاعده-کدام مرحله دشوارترین بوده است؟
نفس جنگ بسیار سخت است، زیرا در چیزهای دیگر، با دانه و مال بازی میشود، اما در جنگ با سَر، بازی میگردد. جنگ با شورویها هر چند از لحاظ ظاهری خشن بود، ولی سخت نبود، زیرا که عشق بود و عشق سخت نمیباشد. جنجال گلبدین هم معضلات خاص خود را داشت، کمتجربهگیسیاسی آبرا به آسیاب توطئههای دشمنان افغانستان ریخت و آنچه که نباید میشد، اتفاق افتاد. نبرد با طالبان سختترین نبرد بود، زیرا حرکت طالبان یک حرکت خبیثه بود. در زمان شورویها هر قدر از شهرها به دهات میرفتیم، جنجال کم بود، اما در زمان طالبان برعکس بود. هر قدر که از شهرها به دهات نزدیک میشدیم کار سختتر میشد. ما در برابر یک حرکت بدوی، خشن و منافق گونهیی قرار داشتیم که احساسات و عنعنات مردم مارا به بازی گرفته بود.