خاطرۀ مارشال افغانستان از قهرمان ملی کشور
آخرین دیدارم با آمرصاحب شهید در خط تخار که قومندانی مستقیم خط را به دوش داشتم، بود.
پانزده یا شانزده هزار طالب و پاکستانی را اسیر کرده بودیم؛ همه آمادهگی داشتند تا خط جبهه تخار که منتهی به بدخشان میشود را بشکنند. البته برنامههایی که با 11 سپتمبر همآهنگی داشت را اطلاع داشتیم؛ چون به آمریکاییها این جریان را گفته بودیم. آمرصاحب علنی در مطبوعات گفت که پیامم به بوش این است که اگر متوجه افغانستان نشود، بزودی این آتش دامن آمریکا را میگیرد آنان –طالبان- آمادهگی بزرگ گرفته بودند، چهل و دو هزار افراد تازه نفس را آماده کرده بودند تا این خط را بشکنند. به همین خاطر من در یک طرف که خط اصلی «قیرخان» و «گلگان» بود، میبودم و همواره با آمرصاحب شخصاً در ادارۀ خط جبهه ماورای کوکچه همآهنگی داشتم.
یک روز برایم زنگ زد و گفت که یک هلیکوپتر بفرست که رهبران و استادان در پنجشیر جمع شده و از ما نیز تقاضا کرده اند تا در این نشست باشیم؛ شما پیشتر از من بروید و من تا شب میآیم.
همان کار صورت گرفت و در اخیر مجلس، ساعت دو نیم شب بیرون شدیم. در همان مجلس هم خاطرات بسیار زیاد وجود دارد که صحبتهای تلخی شد. ما که در درون جنگ بودیم یک تصور داشتیم؛ کسانی که بیرون بودند به گونۀ دیگری به قضایا میدیدند. ما میگفتیم که نیروی دشمن مضمحل شود تا حمله گروهی خود را انجام دهند و ما تعرض کنیم؛ تصمیم من و آمر صاحب شهید همین بود.
بعد از ختم مجلس، در موتر آمرصاحب نشستم؛ نزدیک خانۀ آمر صاحب که رسیدیم، زمانی که خواستم از موتر پیاده شوم، آمرصاحب رانندۀ خود را از موتر پایین کرد و برایم گفت: همراهت کار دارم. من گفتم چهکاری؟ آمر صاحب گفت: نمیشود تا ده روز جنگ خود را معطل کنیم؛ یعنی حملۀ که ما برایش آمادهگی داشتیم که انرژی دشمن به مصرف برسد تا حمله عمومی کرده نتواند را معطل کنیم.
این زمانی بود که فردا باید میرفتیم و حملات را شروع میکردیم که آمرصاحب خواستار توقف جنگ شد من گفتم چرا؟ آمرصاحب گفت لافی –دروغی- را که دشمن میزند-در همان شب وزیر خارجۀ پاکستان عبدالستار اعلام کرد که به بسیار زودی قضیۀ افغانستان حل میشود- معنای این گپ این بود که طالبان به پامیر میرسند؛ آمرصاحب گفت دشمن که این قدر لاف میزند که ما تا ده سپتمبر حرف را خلاص میکنیم. جنگ زمینی همین است که ما و شما دیدیم، توپ تفنگ و جبهه و تانک شان است. بمب اتم آنها استفاده کرده نمیتوانند چون در این مناطق کوهستانی که دوست و دشمن مشخص نیست کی را میزنند. آمرصاحب با اصطلاحی که داشت گفت: بیا فهیم خان از بهر احتیاط تا ده سپتمبر جنگ را متوقف کنیم. چون اگر ما جنگ کنیم و همه تجهیزات ما تمام شود؛ نشود کدام حادثهیی صورت گیرد که هیچکسی جمع کرده نتواند. تا همان زمان به گونهیی این جنگ را توقف دهیم.
آمر صاحب برایم گفت: تو برو در خط جبهه و قوماندانان را بگو کارهای سر کوهی کنند و انتظار بکشند؛ من هم میروم تا یک بهانهیی دیگری پیدا کنم تا ده سپتمبر بگذرد، در ده سپتمبر ببینیم که آنها چه میکنند. نیروهای ما آماده باشند تا ضعیف نشویم. چون در جنگ اگر پیروز هم شوی. آدم بسیار ضعیف میشود؛ جنگ کشته تلفات و مصرف دارد. من خداحافظی کردم و به آمرصاحب گفتم، تا ده سپتمبر انتظار میکشیم.
آمر صاجب گفت: اما با یک شرط که خودت در بالای کوه مصروف سوق و اداره باشی و هیچ پایین نشوی؛ یک جایی را شخ پلنگ میگویند که در کارهای نظامی افغانستان مشهور است، مرکز سوق و ادارۀ من همانجا بود؛ قوماندانهای زیادی با من بودند. وقتی رفتم همه برایم گفتند چه کردی؟ من برای شان گفتم که آمر صاحب میگوید تا ده سپتمبر منتظر باشیم و گاهگاهی عملیات سرکوهی کنیم.
برای قوماندان صاحبان گفتم که آمرصاحب هدایت داده است که همین جا باشیم و از اینجا پایین نشویم. ما ده سپتمبر را میشمردیم که در 9 سپتمبر آمر صاحب شهید شد. انجینیر عارفسروری برایم زنگ زد که انفجاری شده و خالد و ضعش خراب است.-در شبکه مخابره نام من طارق و از آمر صاحب خالد بود- فهمیدم که آمر صاحب شهید شده است. پیشبینی آمر صاحب که آماده باشیم که همان آمادهگی تا کابل و قندهار به نفع ما تمام شد. زمانی که ما به آمریکاییها اطمینان دادیم که شما حملات پراکنده خود را بس کنید و بالای طالبان از طریق جبهات حملات تان را افزایش دهید و ما نیروهای آماده داریم؛ صد در صد آماده هستند ما تعرض میکنیم و طالبان که از خطوط جنگی بشکنند، چون عمق جبهه و رابطه با مردم ندارد، شکست میخورند که بعدها همان کار را کردند، ما تعرض زمینی کردیم که نتیجۀ مثبت گرفتیم؛ حالا مبالغه نشود که آمرصاحب شاید پیشبینی کرده بود که خودش شهید میشود یا کدام حادثهیی دیگری را پیشبین بود که من نمیدانم. این آخرین دیدارم با شهید احمدشاه مسعود بود. روحش شاد و یادش گرامی باد!